loading...
خدای من
مهسا بازدید : 5 یکشنبه 18 اسفند 1392 نظرات (0)

شهریور درسته شیش حرف داره

اما

بودن با یه شهریوری حرف نداره


مهسا بازدید : 6 یکشنبه 18 اسفند 1392 نظرات (0)

باور کن  سعی کردم قوی باشم...  سعی کردم  نبودت رو بپذیرم .مادر

 

آسون  نیست ....خیلی سخته ....خیلی سخته

 

 

 

بغض ام راه تنفس ام رو بسته

 

داغی که با رفتنت به دلم نشسته  حتی با گذشت هزار سال سرد نمی شه

 

 

 

 مادرعید نوروز  در راهه اما سفره هفت سین ما امسال خالیه خالیه

 

 

 

 سبزه ها خشک شدن

 

 ماهی قرمز هم ماتم زده ست  به جای مشق آب.. آب ..افسرده و بی

 

رمق آهی از ته دل میکشن

 

 

 

مادرهمیشه همه چیز منو به تو ختم میکنه حتی الان که بیمار شدم

 

حدودا 1 ماه میشه صبر و حوصله ام سر رفته  هر کسی به دیدنم میاد

 

میگه صبور باش ..قوی باش... اما مادر بعد تو چطور میتونم صبور باشم!!

 

 

 

مادرمن تو رو میخوام .دلتنگتم...

 

میبینی مادرمثله بچه ها بهونه گیر شدم ...نه امروز تب نداشتم اما نفس

 

ام به سختی میاد و میره

 

دیشب حالم خیلی بد بود نمیدونم خواب بودم یا بیدار اما احساست

 

کردم صدای امن یجب ...خواندنتو میشنیدم .

 

 

 

باز هم اشک  هام ریختن .دست های مهربونت رو روی سرم بکش مادر

 

مثل

 

کودکی هام  وقتی که  بیمار میشدم کنارم بودی الان هم کنارم باش

 

میخوام

 

یه لحظه فقط یه لحظه امشب تصور کنم مادرم زنده است  الان درب

 

باز میشه مادرمیگه حالت خوبه ماد؟ باز هم قلب ات درد میکنه؟

مادر......

مهسا بازدید : 6 یکشنبه 18 اسفند 1392 نظرات (0)

دیشب با خدا حرفم شدبا هم قهرکردیم  ...

من چند قطره اشک ریختم و خوابیدم ...

صبح که بیدار شدم ...

مادرم گفت : نمیدونی از دیشب تا حالا چه بارونی بارید .

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 4
  • بازدید کلی : 72